کد خبر : ۶۰۷۴۴۹
۰۹:۳۰

۱۴۰۴/۰۹/۲۴

بُرشی از کتاب باران خاطره‌ها| علی‌اصغر که از جبهه برگشته بود، آرام‌تر شده بود

در قسمتی از کتاب «باران خاطره‌ها» که به مجموعه خاطرات خواهران شهدای جهان اسلام می‌پردازد، اکرم نجاری خواهر شهید «علی‌اصغر نجاری» نقل می‌کند: «علی اصغر از جبهه برگشته بود، اما او دیگر همان علی‌اصغر همیشگی نبود. تغییر کرده بود، آرام‌تر شده بود، نگاهش عمیق‌تر و نمازش عاشقانه‌تر... شب‌ها به پشت‌بام می‌رفت و تا اذان صبح نماز شب می‌خواند. دیگر حتی شوخی‌هایش هم عوض شده بود. این تغییرات، نگرانم می‌کرد.»


بُرشی از کتاب باران خاطره‌ها|

به گزارش نوید شاهد شهرستان‌های استان تهران، کتاب «باران خاطره‌ها» به مجموعه خاطرات خواهران شهدای جهان اسلام می‌پردازد. این کتاب به قلم «سیدمحمد مشکوه الممالک» نگاشته شده است و توسط «نشر آدرس» منتشر شده است.

این کتاب قطره‌قطره اشک‌ها و لحظه‌لحظه فداکاری‌ها را می‌خوانید؛ از زبان ۱۱۰ خواهر شهید که هر کدام، گویای رازهایی ناگفته از برادران شهیدشان هستند.

بخشی از این کتاب را با هم می‌خوانیم:

روایت ۱۱۰

خاطره نگار: اکرم نجاری خواهر شهید علی اصغر نجاری

ولادت: ۱ مرداد ۱۳۴۵، روستای استرک شهر کاشان

شهادت: ۱۶ مرداد ۱۳۶۲، عملیات والفجر ۲، عراق

قالی ۵۸ خانه‌ای بوم کِرم، در دار قالیبافی به حاشیه باریک خود رسیده بود. یکی دو روز بیشتر باقی نمانده بود تا رج‌های آخرش را ببافیم و دار را پایین بیاوریم. همیشه موقع بریدن چله‌های قالی دعوا بود که چه کسی این کار را انجام دهد، اما این بر دل و دماغی برای این بحث‌ها نداشتم.

علی اصغر از جبهه برگشته بود، اما او دیگر همان علی‌اصغر همیشگی نبود. تغییر کرده بود، آرام‌تر شده بود، نگاهش عمیق‌تر و نمازش عاشقانه‌تر... شب‌ها به پشت‌بام می‌رفت و تا اذان صبح نماز شب می‌خواند. دیگر حتی شوخی‌هایش هم عوض شده بود. این تغییرات، نگرانم می‌کرد.

روزی به او گفتم:

«علی، آماده شو، با ننه بریم زیارت حضرت معصومه(س).»

لبخندی زد و گفت: «نمی‌تونم بیام، باید برگردم جبهه، تو برو و جای منم زیارت کن.»

انتهای پیام/


گزارش خطا

ارسال نظر
طراحی و تولید: ایران سامانه